از هم قلمی که پروازِ واژهها را باور دارد
از هم قلمی که پروازِ واژهها را باور دارد
یادداشت: ابوذر اکبری
قلمت را که بر کاغذ میگردانی، گویی بادی بهاری است که برگهای خشکِ واژهها را به رقص درمیآورد. هر حرف، گُلی است که در باغِ جملهها میشکفد و عطری از معنا را در هوا میپراکنَد. نوشتن، آوازی است بیآلات موسیقی؛ نُتهایش سکوتهای بین خطوطند و وزنش، ضربانِ دلِ خوانندهای است که با تو همنفس میشود.
زیباییِ سخن، در پیچوخمهای سادهترین کلمهها نهفته است. گاه یک «سلام» میتواند دریچهای به آسمانِ مهربانی باشد، یا یک «خداحافظ» شعری ناتمام از انتظار. تو میدانی که واژهها، چون پرندگانِ بیقفسی هستند؛ اگر بالهایشان را با سنگِ تکلف نبندی، پروازشان چشم را به تماشای رنگینکمانی از احساس میکشانَد.
نوشتهات را ببخشای به نرمیِ ابر. بگذار جملهها بارانی باشند که خاکِ ذهن را تازه میکنند، نه توفانی که ریشهها را میکَنَد. روزنامه، آینهای است که جهان را نه با تیغِ تند، که با نوازشِ نور بازمیتاباند. تو هم در این آینه، تصویری بساز از آنچه هست، نه از آنچه باید بشکند.
و یادت باشد، قلم رودی است که همیشه به سوی دریا میرود. مهم نیست گاهی سنگلاخها مسیرش را میپیچانند؛ مهم آن است که آوازش در حرکت است و زلالیاش در جاری بودن. پس بنویس، بیآنکه تلخیِ زمین، طعمِ آب را تغییر دهد. بنویس تا واژهها، چون ماهیهای نقرهای، در صفحهات برق بزنند و مخاطب، ماهیگیرِ شگفتزدهای باشد که دل به دریا زده است.